ترمهترمه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

ترمه نابم

ترمه و اسکوترش...

ترمه نازنینم اوایل آبانماه  بابا جون منصور و مامان پری همراه عمو مهدی اومدن پیشمون.مامان پری یه جاروبرقی خوشکل از مشهد سوغات آورده بود و عمو مهدی یه خوک کوچولو که اسمشو خارخاری گداشتی و خیلی دوستش داری.باباجون منصور هم برای شما و بردیا جون اسکوتر خرید.همیشه بچه های پارک رو که اسکوتر سوار بودن با شوق نگاه میکردی و دلت میخواست بچه ها اسکوترشون رو بهت بدن.از اونجایی که توان سوار شدن و هدایتشو نداشتی من و بابا مجتبی برات نخریدیم تا یه کم بزرگتر بشی. خیلی زود یاد گرفتی سوار بشی و کنترلش کنی. القصه....همه اینها رو گفتم تا به اینجا برسیم که عمه ماه مهربونت دیروز پیام داده بود که : " سلام زن دایی جون. الان با مامانم عک...
12 آذر 1392

خودم بلدم....

  ترمه شیرین بیانم...قند و عسلم... دیشب سر میز شام بابا مجتبی میخواست غذا دهنت بگذاره که با اعتراض قاشق رو از دستش گرفتی و محکم و با ادا گفتی:"خودم بلدم"!!! من و باباچند ثانیه اینجوری بودیم و بعد هر دو   .... امروز وقتی از خواب بیدار شدی سراغ کالسه(کالسکه)ات اومدی تا سوارش بشی.اولش مامان مامان میکردی سوارت کنم اما بعد از چند لحظه قلق کار دستت اومد و فاتحانه گفتی:"خودم میتونم" و من:  قربونت برم که از الان مستقل عمل می کنی....   حسینیه بانک ملی...       شبهای اول تا هفتم محرم امسال بندر بودیم و روز هشتم برای عزاداری سرور و سالار شهیدان امام حسین(ع) پیش مامان جونات رفتیم...
4 آذر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترمه نابم می باشد